روز هایی که گذشت ...

ساخت وبلاگ

چیزی مثل سبک رادیو چهر رازی وجود داره که شبا گوش بدهم ؟

رادیو روغن حبه انگور پیشنهاد ندید :(

کلا فایل صوتی خوب بهم پیشنهاد بدید :)

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 196 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 4:40

شروع کردم به دویدن ...کنار رودخونه ای که خشک بود و هیچ کس نبود ... تو تاریکی دم غروب فکر کردم چی را ازدست میدهم .. جواب این بود .من که چیزی نمی خواهم ..پس چیزی را ازدست نمیدم ... همین قدر مبهم )) فیلم پله اخر دیدم ..چه خاص بود  نمی دونم گیم اف ترونز را ببینم یا نه ..زیادی طولانی میزنه  درسته من اینستا دی اکتیو ام ولی تلگرام که می خواهم این چه وضعه اخه   مثلا اگه چند سال پیشم بود پست میزاشتم واسه این روزها ..ولی الان حوصله نطق ندارم .. یه سریالی شبکه  دو میزاره که دلم می خواهد برم یقه نویسنده را بگیرم بگم خیلی خری ..همین قدر رک ...سایه بان است ..واقعا حیف صدای چاووشی .. پیدا بود حوصله ام سر رفته ؟خیلی .. روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 173 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 4:40

یه چالشی تو وب راه افتاده : 13 دلیل واسه زنده موندن  راستش من 13دلیل ندارم .جز اینکه فعلا مجبورم زنده بمونم .یعنی ترجیح می دهم ایمان داشته باشم که خدا و قیامتی هست. به نظرم مرگ خیلی راحت تره و زنده موندن شجاعت بیشتری می خواهد ...  فکر کردم،دیگه عشقی به رشته تحصیلی ام و اینده شغلی احتمالی برای من وجود ندارد .از بس که ادم های کثیف دیدم .از بس که با گوشت و خونم حس کردم ، قاعده انصاف فقط یه تئوری است که لای کتاب خاک می خوره ... خانواده ام : راستش فکر می کنم شاید 10 روز اول مهم باشم اما بعدش فراموش می شم .. دوستام : بدون منم زنده ان و فقط یکی یا دونفر شاید گاهی دلشون برام تنگ بشه که اونام کم کم فراموش می کنند   او : فکر نمی کنم از مرگم خوشحال بشه .اما اشک هم نمی ریزه و مطمنا واسه مراسم هم نمی اد اما مرگ من پایان مشکلات او است . اونا (شامل خانوده اش )بسیار خوشحال میشن و احتمالا مرگ من را رحمت خدا واسه خودشون می دونند. وبلاگم :بعد مدتی که اپ نشود فراموش می شود. دنیا : راستش با تمام این حرف ها که دنیا هنوز خوشگلی هاش را داره .بودن و نبودن من واسه زمین مثل اینه که یه تکه سنگ 46 کیلویی وجود داشته باشه یا نداشته باشه .من نمی خواهم تو این دنیا معجزه ای به وجود بیارم .یعنی امید به بهبود چیزی ندارم و قصد ندارم شبیه مادر ترازا باشم .. من غروب و بارون را دیدم ... اشک ریختم و مسیر هایی زیادی را راه روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 4:40

نگاهشون کردم و دعا کردم که آشتی کنند .. بعد ماه ها نشسته بودن کنار هم و میم گریه می کرد . از من خواسته بود ان دورها باشم که اگر اتفاقی افتاد تنها نباشد ،دلم نمی خواست انجا باشم ..اما بودم .. من با میم خیلی حرف زده بودم  که یه فرصت دوباره به زندگی اش بده ولی همسرش بد جوری تلاش های من و نابود کرد ... زنگ زدم نون .خوشحال بود..به همین سادگی نون امشب جواب بله را داد.بعد دو جلسه حرف زدن،تصمیم گرفتند عقد کنند ... دو تا از بهترین دوستانم تصمیم دارند به طور سریعی عقد کنند و من به وضوح احساس کردم که اگر حرفی بزنم متهم می شوم به حسادت .ادم وقتی شکست می خورد.باید مواظب خیلی چیزها باشد.خوشحالم و دعا می کنم بهترین را خدا برایشان فرستاده باشد .  احساس درماندگی می کنم .احساس ترس ...احساس تنهایی ..و فقط دلم خواست بودی ... روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 165 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 4:40

یه جایی خوندم که عالمی واسه اینکه به دختری که دیده بود فکر نکنه انگشت هاشو را روی اتیش می گرفت تا بسوزه و دردش باعث شه حواسش پرت شه .. من دلم خیلی سوخته اونقدر که دیگه روی اتیش فقط بوی دود میده ... نمی دونم فکر کردن به تو حرومه یا حلال اما نمی دونم باید چه کار کنم که بهت فکر نکنم که بغض نکنم که گریه نکنم ..قاعدتا یه جایی ادم باید اشکش تمام شه ..سرد شه بمیره . التماس و گدایی عشق و نکنه ....خستم ...از این همه نرسیدن ..از این همه دست خالی بودن ..هیشکی نمی دونه چقدر ضعیفم ..از پا افتادم ..از چشم افتادم ... وبلاگه خودمه ..می خواهم توش ناله کنم خوشت نمیاد نخون ‌.. روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 4:40

کارت دانشجویی ام را که تحویل دادم بعض کردم .  این چند روزه فیلم هجوم شهرام مکری را دیدم دوست نداشتم . فیلم ابا جان را دیدم که خیلی مسخره بود ..  با دوستم رفتیم جشن شب یلدا دانشگاه ..یه عالم خوش گذشت ...:) یه کوچلو با خودم مهربون شدم .مثلا امروز خودم بردم دکتر . باشد که رستگار باشم و آزمایش ها را هم بدهم . یلداتون مبارک :)  پ ن 1: یه چیزی هست که هیشکی نمی فهمه ..یک ماه است که باید کاری را انجام بدهم ..انجام ندادم .نشستم به تماشا..که 8دی برسد.  که یخ بزنم از بی رحمی تو ...که بتونم کاری که نمی خواستم را بکنم . نرسیده به  مشهد از دست لایحه وکیل ات زدم زیر گریه .اقای پ نوشت نگران نباش .. من نگران نبودم .نگران جواب حرف های وکیل ات نبودم .. اونقدر حقوق خونده بودم که بدونم ته بازی چی میشه ..اما نگاه کردم و فکر کردم داری تا کجا می ری .. من از خودم گذشتم ..تو نمی فهمی ..من تو سال 94 گیر کردم ...شهریور 96 به دست تو کشته شدم ...و هیچ کس نفهمید .. تلاش کن که برگردی و در کمال خونسردی مرا به خاک بسپاری بعدا نوشت : برای پ ن 1 : من می خواستم صبر کنم اما تو ازمن بیشتر عجله داری ..  من سکوت می کنم و هیچ کاری نمی کنم ..نگاه می کنم .. روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 234 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 3:17

پیشنهاد می شود : آینه بغل را ببینید ...

راستش من از توی تبلیغاتش فکر می کردم از این فیلم های مسخره و گیشه ای باشد ولی اتفاقا خیلی هم خوب بود ...و خنده  دار


پ ن : تلاش می کنم زنده بمانم ..بخندم ...:)


روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 178 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 3:17

همین قدر ساده ..فردا میشود دوسال 

من نفس کم اورده ام ...پناه اوردم خانه مادربزرگی که پیش خدا است ...

تو تاریکی خانه ات هق هق گریه ام گم میشود 

خدایا بغلم کن ...

روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 188 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 3:17

من دلم برات می گیرد وقتی تو این سرما با دوچرخه می ری این طرف و اون طرف ..در حالی که همیشه ماشین داشتی ... دلم می گیرد .گاهی به سرم می زند ..بروم ...بروم که دوباره ماشین بخری ...که سرما نخوری ..همین قدر ساده و بچگانه دلم می سوزد ...دلم شور می زند که نکند سرما بخوری ...که چرا شالگردن نمی بندی .. هوس می کنم بشینم برایت شال ببافم همین قدر احمقانه این تصویر عاشقانه در ذهن من است که برای تو شالگردن ببافم  دیشب فکر کردم که ادرس اینجا را برایش بفرستم .من  بهت نگفته بودم  که وبلاگ دارم.. که می نویسم .  تو فکر می کنی من به تو ظلم کردم ..من آبروی تو را بردم ..اما خدایا تو که شاهدی ...از قلب من و کلام من .. چقدر دلم می خواست واژه هایم را می فهمیدی ..که اشک نریزم ... دیروز ظهر میم برایم نوشت بفهم برنمی گرده .. ز می گه حواست هست چقدر طولانی شده ... حواسم هست ..حواسم هست که این بار اگر در دهانم خون هم بود جلوی اشنا دهان باز نکنم که به زخمم نمک بپاشند ... چقدر احساس متناقص بودن دارم .. شاید واقعا سلول های مغزم خسته شدن از این همه انتظار ...از این همه گریه و بغض ... اینکه بیایید بنویسید تمامش کن ..برای شما راحت است ..به اندازه کافی این جمله را شنیدم ... اسکار احمقانه ترین رفتار تعلق میگیره به کسی که امشب واسه خونه ما شیرینی خامه ای گرفته ..کسی که هیچ وقت نفهمید منو .. پ .ن :ماشینش را فروخته که نکن روز هایی که گذشت ......
ما را در سایت روز هایی که گذشت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6abanam2 بازدید : 157 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 3:17